کانال تلگرام احساس زخمی با موضوع دلنوشته ها و جملات عاشقانه
کانال تلگرام برق خنده با موضوع جوک و لطیفه های خنده دار
سخت ترین کار دنیا،...
بی محلی کردن به کسیه که، باتمام وجود
"دوســـــــــــــــــتش داری"
می خواهم برگردم به روزهای کودکی...!!!
آن زمان ها که: پدر تنها قهرمان بود...!
عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد...!
بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود...!
بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند...!
تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند...!
تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود...!
و معنای خداحافــــــــــظ، فقط تا فردا بود...!!!
به رويت نياوردم...!
از همان زمان كه جاي "تو" به "من" گفتی: "شما"
فهميدم...!
که پای "او" در ميان است...!!!
من اگه خـــــــــــــــــــــدا بودم...!
یه بار دیگه تمـــــــــــــام بنده هام رو میشمردم،...
تا ببینم که یه وقت یکیشون تنــــــــــها نمونده باشه...!
و هوای دو نفره ها رو انقدر به رخ تک نفره ها نمی کشیدم !!!
دلم برای تو که نه...!
ولی برای کسی که فکر می کردم تویی
تنگ شده !!!
در کودکی در کدام بازی راهت ندادند...؟!
که امروز اینقدر دیوانه وار،
تشنه ی "بازی کردن" با آدم هایی !!!
وقتی کودکی،...
با خیال راحت بازی میکنی...!
وقتی بزرگ شدی،...
دنیا باهات بازی میکنه...!
وقتی پیر شدی،...
میشینی بازی کردن های بقیرو نگاه میکنی...!
مـی گـویـنـد بـاران کـه بـبـارد،...
بـوی دلنشین خـاک بـلـنـد مـی شـود...!
پـس چـرا در شهر تنهایی ام، بـاران کـه مـی بـارد،...
عـطـر خـاطره هـای غم انگیز با تو بودن مـی پـیـچـد...؟؟؟
از من جدا شد و گفت کار خداست...!
مانده ام مگر خدای او،...
خدای من هم نبود...؟؟؟
خواب هایم گاهی زیباتر از زندگیم میشوند...!
کاش برای همیشه خواب میماندم...!!!
زندگی اگر آسان بود با اشک اغاز نمیشد...!!!
خدایا...!!!
خدا میشود بلیطم را پس بگیری...؟!
مقصد را اشتباه آمدم...!
اینجا را نمی خواهم !!!
همـچـون ساعـت شنی شــده ام...!
کــه نـفــس هـای آخـرش را مـیـزنـد...!
و الـتـمـاس مـیـکــنــد،...
یـکـی پـیـدا شـود و بـرش گــردانـد...!
مــن هــم،…
نه…!!!
لـطــفـا بـرم نـگــردانـیـد !!!
بــگـذاریــد تــمام شــوم !!!
کجاست او که نمیتوانست یک قطره اشکم را ببیند...؟؟؟
دارم در دریای اشکهایم غرق میشوم...!!!
برای من یک "تو" کافی بود !!!
برای تو چند "او" کافیست...؟؟؟
کاش میدانستم چه کسی این سرنوشت رابرایم بافت...؟!
آن وقت ب او میگفتم:
یقه را آنقدر تنگ بافته ای ک بغضهایم را نمی توانم فرو دهم...!!!
خدایا من اینجا دلم سخت معجزه می خواهد...!
ارزوهـــــــایــــم دارند کم کم خاکستر میشوند...!
و تو انگار معجزه هایت را گذاشته ای برای روز مبادا...!!!
مترســــــــــــــــــک را اتــــــــش زدند...!
به جرم دوســـــــــــــــــتی با پـــــــــــرنده...!
که مبادا تاراج مزرعه را به بوسه ای فروخته باشد...!
راست میگفتند که اینجا قحطی عاطفه هاست...!!!
نمـــی دانـم چــــــــــــــرا...؟!
ایـن روزهــــا
در جـــواب هـــرکــــه از حـــالم مـــی پرســــد
تـــا مــــی گویــــم: "خوبــــــــم"،...
چشمـــــــــــــــــــــانم
خیس مــــی شـــــود…!
برو ای خوب من، هم بغض دریاشو، خداحافظ
برو با بی کسی هایت هم آوا شو، خداحافظ
تو را با من نمیخواهم ک "مـــــا" معنا کنم دیگر...
برو با یک"مـــــن"دیگر بمان، "مـــــا" شو، خداحافظ