کانال تلگرام احساس زخمی با موضوع دلنوشته ها و جملات عاشقانه
کانال تلگرام برق خنده با موضوع جوک و لطیفه های خنده دار
هُنرمندے؟
-اوهوم
چی کار میکنے؟؟
-بیشتَر فیلم بازی میکنم
تو چه فیلمے بازی کردے؟
-زِندگے...
نقشِت چی بود؟
-اضافے بودم....
https://telegram.me/EhsaseZakhmi
کُــفر نمیــگویم
امـا این روزهـا خبــر مـرگ
هــر کسے را کــہ میشــنوم
از تــہ دل میگویــم
خــوش بحالـــش
https://telegram.me/EhsaseZakhmi
هیچ می دانید آخرین زنگ دنیا کی می خورد؟؟؟!!!
خدا می داند، ولی...
آن روز که آخرین زنگ دنیا می خورد
دیگر نه می شود تقلب کرد و نه می شـود سر شخصی را کلاه گذاشت
آن روز تازه می فهمیم دنیا با همه بزرگی اش
از یک جلسه امتحان مدرسه هم کوچـکتر بود!
و آن روز تازه می فهمیم که زندگی عجب سوال سختی بود
سوالی که بیش از یک بار نمی توان به آن پاسخ داد
خدا کند آن روز که آخرین زنگ دنیا می خورد،
روی تخته سیاه قیامت اسم ما را در لیست خوب ها بنویسند
خدا کند حواسمان بوده باشد و زنگ های تفریح آن قدر در حیاط نمانده باشیم
که حیات را از یاد برده باشیم
خدا کند که دفتر زندگیمان را زیبا جلد کرده باشیم و سعی ما بر این بوده باشد
که نیکی ها وخوبی ها را در آن نقاشی کنیم
خدا کند بدانیم که دفتر دنیا چرک نویسی بیش نیست
چرا که ترسیم عشق حقیقی در دفتری دیگر است
https://telegram.me/EhsaseZakhmi
ﺳَـــﻠـﺎﻣـــﺘـــﮯ ﺭﻭﺯﮮ ﮐﮧ ” ﻣـــﺎﺩﺭﻣـــ ” ﺑـــﯿـــﺎﺩ ﺳﺮ ﻗـــﺒـــــﺮﻡ …
ﺷـــﻤـــﻊ ﺭﻭﺷﻦ ڪُﻨﮧ ﻭ ﺑـــﮕﻪ …
ﺍﻣــــﺮﻭﺯ ﺗــــــﻮﻟــــــﺪﺗـﮧ …
ﻧﻤﯿﺨــــﻮﺍﮮ ﺷـــﻤـــﻌــــﺎﺭﻭ “ ﻓــــﻮﺕ ” ڪُﻨـﮯ .…؟؟؟؟
https://telegram.me/joinchat/BNHksDyAjVnvwPvsYFBoeQ
●●تصور کن روزی بهم پیام بدی و جواب ندم!
●●زنگ بزنی و تعجب کنی چرا جواب نمیدم
●●و روزی دیگه زنگ بزنی و یکی از خانواده ام جواب بده بگه بفرمایید؟
●●و تو بگی کجایی دیوونه؟؟!
●●بگه منظورت اون مرحومه؟؟؟؟
●●چیکار میکنی؟ داد میزنی؟ گریه میکنی؟
●●اونوقت میگه امروز 4 روزه دفنش کردیم
●●اون لحظه چی میــــــــگی؟
●●تا وقتی امروز کنارتم سعی کن دوستم داشته باشی
●●چون ممکنه روزی بیاد و من نباشــــــم...
●●دیروز یکی رو دفن کردن امروز یکی و فردا هــــم من...
●●زندگی همینه .......
●●منو ببخش ❤️
دلم مرڪَ میخواهد!
بی صدا
بی هیاهو،
بی شلوغی.
بی ڪَریه ها و ضجه های مادرم؛
آرام محو شوم از صفحه زندڪَی،
جوری که انڪَار از اول نبوده ام..!
و نقطـــــه ســــر قبـــر !
خوشـا آنـــان کـه با عـــزت ز گیتی بســـاط خویــش برچیدنـد و رفتند
ز کــــالاهــــای ایـــن آشفتـــه بازار مــــحبت را پســـندیدنــــد و رفتند
خوشـا آنــان کــه در میزان وجدان حساب خــویــش سنجیدند و رفتند
نـگـردیدنــد هــــــرگـــز گــــرد باطل حـقیـقـــت را پســـندیدنـــد و رفتند
خوشا آنـان که بر این عرصه خاک چو خورشیدی درخشیدنـد و رفتند
خوشــا آنــان کـه از پیمانـه دوست شـــراب عشـــق نوشیدنـد و رفتند
خوشــا آنان که با اخلاص و ایمان حــریم دوســـت بوســیدنـد و رفتند
خوشــــا آنــــان کــه در راه عدالت به خون خویــش غلتیدند و رفتند
خوشــــا آنــــان کــــه بـــذر آدمیت در ایــن ویرانــه پاشیدنـد و رفتند
چـــو نخــــل بـــــارور در تنگستان ثمـــر دادنـــد و بخشیدنـد و رفتند
خوشــا آنــان که پا در وادی عشق نــهـــادنــــد و نلغزیدنــــد و رفتند
خوشــــا آنـــان کـه بار دوستــی را کشــیدنـــــد و نرنجیدنـــــد و رفتن
اگـــر روزی دلـــت لبریز غــــم بـــود
گــذارت بــر مـــذار کـــهنه ام بـــود
بـــگو این بـــی نصیـب خفـته در خـــاک
یــه روزی عـــاشق و دیوانــه ام بـــود
مـن از مرگ نمـی ترســم
از تـنـهــایـی مــی ترســم
مــن از طــنـاب دار نمــی ترســم
مــن از پـایـان بــی دیـدار مـی ترســم
اومــــــده بـــــــود دیـــــدنم
با یــه شـــــــــــاخه گــــــل
و همـــون لبخــنـدی کــه هـمیشـه آرزوشـو داشـتـم
بـــــــــــهـــــــــــــم زل زده بــــــــــــــود
یـــــــــــــهـــــو زد زیـر گـــــــریــــــــــــه
گــــــفــت دلــــش بـــرام خـیلــــــــی تـــنـــگ شــده
ولـــــی مـــن فـــــــقـــط نـــگاش مـیـــکـــــردم
اخــــــه نمــیـتـــونســـتــــم چـــیزی بــــگــــــم
ولــــــی دلـــــم خیلــــــی براش ســــوخــــــت
وقتــی رفـــت ســنـــگ قــبرم حســـابی خیــس شده بود
ماهیان شهر ما از کوسه هم وحشی ترند
بره های این حوالی گرگها را هم میدرند
خنجری بر قلب بیمارم زدند
بی گناه بودم ولی دارم زدند
رفــــــتـــــــــی...!
یه روز بر میگردی که دیره...!
و من شرمنده میشم که نمیتونم به پات بلند شم...!
ولی خوشحالم که "خاک زیر پاتم"...!!!
تابوتم فردا از کوچه تان میگذرد...!
ای دوســـــــــــــــت...؟!
چشم مـپــوشــان...!
این مرده همان است که بیمار تو بود...!!!
زندگی اگر آسان بود با اشک اغاز نمیشد...!!!
همـچـون ساعـت شنی شــده ام...!
کــه نـفــس هـای آخـرش را مـیـزنـد...!
و الـتـمـاس مـیـکــنــد،...
یـکـی پـیـدا شـود و بـرش گــردانـد...!
مــن هــم،…
نه…!!!
لـطــفـا بـرم نـگــردانـیـد !!!
بــگـذاریــد تــمام شــوم !!!
خدایا من اینجا دلم سخت معجزه می خواهد...!
ارزوهـــــــایــــم دارند کم کم خاکستر میشوند...!
و تو انگار معجزه هایت را گذاشته ای برای روز مبادا...!!!
منتظر قطارم...!
به استقبال امده ام...!
ولی این بار به استقبال مرگ...!!!
منتظر قطارم..!
قطاری که مسافرم دیگر در آن نیست...!!!
آری.....من در ایستگاه نیستم روی ریلم...!!!
چیـزی نمیـخـوآهَم جـز:
یـکــ اتــآقِ تـآریک...!
یـکـ مـوسیقـے بے کَلآم...!
یـکـ فنجـآن قهـوه بـهـ تَلخـی ِ زهـر...!
وَ خـوآبـے بـه آرآمـے یـکــ مـَرگ هَمیشـگـے.....
دلم به کما رفته........
برای مردنش دست به دعا شوید...!!!