کانال تلگرام احساس زخمی با موضوع دلنوشته ها و جملات عاشقانه
کانال تلگرام برق خنده با موضوع جوک و لطیفه های خنده دار
دیگر مطمئن شده بود....
کسی که رو به رویش ایستاده، ماندنی نیست
نفس عمیقی کشید
تا شاید بتواند بغضش را حفظ کند
اما نه، فایده ای نداشت
باریدن عادت چشم هایش شده بود
بلافاصله با گوشه آستین پاکش کرد
غلبه بر لرزش شانه ها هم کار سختی بود
با همه توانش سعی کرد تمرکز کند
یک نفس عمیق دیگر....
چشم هایش را باز کرد
سرش را بالا گرفت و گفت:
خداحافظ
حـالم بـد نیســت، غـم کـم مــی خـورم
کـم کـه نه!! هر روز کم کم مــی خـورم
آب مــی خـواهــم، ســرابم مــی دهـند
عــشــق مــی ورزم عــذابم مــی دهـند
خـود نمـی دانـم کجـا رفتـم به خــواب
از چـه بیدارم نـکردی؟؟ آفتــاب...!!!
آن روز ها گنجشک را رنگ می کردند و جای قناری می فروختند
این روز ها هوس را رنگ می کنند و جای عشق می فروشند
آن روزها مال باخته می شدی
و این روز ها دلباخته
اگـــر روزی دلـــت لبریز غــــم بـــود
گــذارت بــر مـــذار کـــهنه ام بـــود
بـــگو این بـــی نصیـب خفـته در خـــاک
یــه روزی عـــاشق و دیوانــه ام بـــود
مـن از مرگ نمـی ترســم
از تـنـهــایـی مــی ترســم
مــن از طــنـاب دار نمــی ترســم
مــن از پـایـان بــی دیـدار مـی ترســم
اینجا زمین است
جایی که وقتی زانو هایت را از شدت تنهایی بغل گرفته ای،...
بجای همدردی، برایت پول خرد می اندازند !!
مینویســــــم نامـــــــه و روزی از این جـــــا مـــــیروم
با خـــیال او، ولــــــی تنـــهــــای تنــهــــا میـــــــــروم
در جـــوابـــم شــــاید او حتــــی نگویــد: کیســتی ؟!
شایــــد او حتــــی بگویـــد: لایــق مــــن نیســتی...!
مینویســـم مــــن: که عمــری با خیالــــت زیســـــتم
گاهـــی از مــــن یاد کـــن حالا که دیگـــر نیســتم....
دردم ایـــــن نیســـــت که او عــاشــــق نیســــت...!
دردم این نیســــت که معشوق من از عشـق تهیســت...!
دردم اینســت که با این همه سردی ها من چرا دل بستم...؟!
خــــــدایا لــــــج نکـــــــن...!
قـــــــــبـــــــول کــــــــن...!
حـــــــق با شــــیطان بــــــود..!
آدمــها قـــابل پرســتش نــبودنــد!
داروخانه ها هم میدانند ما زخم داریم...!
چون بجای بقیه پول، چسب زخم میدهند...!
ماهیان شهر ما از کوسه هم وحشی ترند
بره های این حوالی گرگها را هم میدرند
خنجری بر قلب بیمارم زدند
بی گناه بودم ولی دارم زدند
رفــــــتـــــــــی...!
یه روز بر میگردی که دیره...!
و من شرمنده میشم که نمیتونم به پات بلند شم...!
ولی خوشحالم که "خاک زیر پاتم"...!!!
گاهی دلم میخواهد گوشه ای بنشینم
پشتم را بکنم به دنیا
پاهایم را بغل کنم
و بلند بگویم:
من دیگر بازی نمیکنم
جا سیگاری ام را گم کردم !
تو ندیدی اش ؟؟؟
خودش مهم نیست،...
جوانی ام را در ان سوزانده ام !!!
میدونی بن بست زندگی کجاست...؟؟؟
جایی که نه حق خواستن داری،...
و نه توانایی فراموش کردن...!!!
تابوتم فردا از کوچه تان میگذرد...!
ای دوســـــــــــــــت...؟!
چشم مـپــوشــان...!
این مرده همان است که بیمار تو بود...!!!
می خواهم برگردم به روزهای کودکی...!!!
آن زمان ها که: پدر تنها قهرمان بود...!
عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد...!
بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود...!
بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند...!
تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند...!
تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود...!
و معنای خداحافــــــــــظ، فقط تا فردا بود...!!!
وقتی کودکی،...
با خیال راحت بازی میکنی...!
وقتی بزرگ شدی،...
دنیا باهات بازی میکنه...!
وقتی پیر شدی،...
میشینی بازی کردن های بقیرو نگاه میکنی...!
زندگی اگر آسان بود با اشک اغاز نمیشد...!!!
خدایا...!!!
خدا میشود بلیطم را پس بگیری...؟!
مقصد را اشتباه آمدم...!
اینجا را نمی خواهم !!!
همـچـون ساعـت شنی شــده ام...!
کــه نـفــس هـای آخـرش را مـیـزنـد...!
و الـتـمـاس مـیـکــنــد،...
یـکـی پـیـدا شـود و بـرش گــردانـد...!
مــن هــم،…
نه…!!!
لـطــفـا بـرم نـگــردانـیـد !!!
بــگـذاریــد تــمام شــوم !!!
خدایا من اینجا دلم سخت معجزه می خواهد...!
ارزوهـــــــایــــم دارند کم کم خاکستر میشوند...!
و تو انگار معجزه هایت را گذاشته ای برای روز مبادا...!!!
مترســــــــــــــــــک را اتــــــــش زدند...!
به جرم دوســـــــــــــــــتی با پـــــــــــرنده...!
که مبادا تاراج مزرعه را به بوسه ای فروخته باشد...!
راست میگفتند که اینجا قحطی عاطفه هاست...!!!
منتظر قطارم...!
به استقبال امده ام...!
ولی این بار به استقبال مرگ...!!!
منتظر قطارم..!
قطاری که مسافرم دیگر در آن نیست...!!!
آری.....من در ایستگاه نیستم روی ریلم...!!!
گاهـــی احساس میڪنَمــ روی دَستـــــ خـدا مــانده اَمــ
خَســتہ اَش ڪَردمـــــ خــودَش هَــم نــمــیــدانـــــــد با مَن چــہ ڪــنَــد؟
صــداے تپـش هـاے قلبمــ رو میشنوم...!!!
ولـے......
هیچـ علاقه اے به زندگـے کردטּ توشـ نیستـــ....!
دیگر بهار هم سرحالم نمیکند...!
چیزی شبیه معجزه زلالم نمیکند...!
آه ای خدا مرا به کبوتر شدن چکار...؟!
وقتی که سنگ هم رحم به بالم نمیکند....
خالی تر از سکوتم…
انبـوهــی از ترانـه...
بــا یـاد صبـح روشـن اما…
امیـد باطل!!!
شب دائـمی ست انـگار…
دیگر سوسوی هیچ چراغی امیدوارم نمی کند!!!
دیگر گرمای دستی دلم را به تپیدن وا نمی دارد!!!
میروم تا در تاریکی راه خود را پیدا کنم....
که به چراغهای نورانی و دستهای گرم دیگر اعتمادی نیست...!
حرارت لازم نیست،....گاهی از سردی نگاهت هم میتوان آتش گرفت